علت جمع شدن آنها را پرسیدم گفتند:«راهبی مسلمان شده بود و به مکه آمده است و از حدیث عجیبی خبر می دهد!».

جلو رفتم. دیدم شیخ بزرگی پشیمنه پوش و با کلاهی نشسته و می گوید:«من صومعه ی خود کنار دریا بودم که ناگهان دیدم مرغی که مانند کرکس بزرگی بود آمد و روی سنگی نشست و یک چهارم از بدن مردی را قی کرد و رفت. سپس برگشت و یک چهارم دیگر را قی کرد! در چهار مرتبه اعضای ان مرد را قی کرد. آنگاه آن مرد برخاست وانسان کاملی شد.

من از دیدن این قضیه غرق تعجب بودم که ناگهان دیدم باز همان پرنده آمد و یک چهارم آن مرد را بلید و رفت و بدین شکل در چهار مرتبه او را بلعید و برد. من در حیرت فرو رفتم که این چه کاری است و این مرد کیست؟! و تاسف خوردم که چرا از وی نپرسیدم.

روز دوم دیدم که آن پرنده آمد ویک چهارم او را برسنگی قی کرد و با دفعات دیگر نیز تمام اعضای او را آوردو قی نمود. و آن مرد برخاست و شخص کاملی شد. من سریع از صومعه بر طرف او دویدم و او را به خدا سوگند دادم که:«تو چه کسی هستی؟» ولی او پاسخی نداد.

گفتم:«به حق آن کس که تو را آفرید سوگندت می دهم بگو چه کسی هستی؟».

او گفت:«من ابن ملجم هستم»

گفتم قضیه ی تو و این پرنده چیست؟». 

او گفت:« من علی ابن ابی طالب(ع) را کشته ام و خداوند این پرنده را بر من گماشته است که هر روز مرا بدینگونه که دیدی عذاب کند.» 

پس من از صومعه بیرون و پرسیدم:« علی ابن طالب کیست؟».

گفتند:«پسر عموی حضرت محمد (ص) و وصی او است».پس اسلام را قبول کردم و به حج بیت الحرام و زیارت قبر حضرت رسول (ص) مشرف شدم»

                             

                                                               برگرفته شده از کتاب«چه کسانی مسخ شده اند؟»صفحات«81،82»